اگه تاریخو ورق بزنی مثل دوستی ما توش زیاد میبینی، از قرن ها پیش تا حالا من و تو بارها تو خاطرات ثبت شدیم. قصه ی جفت شدن دو تا روح و منطبق شدن دو تا احساس که جدایی تو اون مثل معدوم شدن غیر ممکنه و بعد از اون حادثه ی عظیم تولد یه علاقه...
یادت میاد وقتی فهمیدیم تو دل هم جا باز کردیم علی رغم اون قایم موشک بازیا و ناز کردنامون،دنیا چقدر دیدنی شد و حرارت اهواز نفس کشیدنی؟بدون اینکه بفهمیم چی شد که پای ثابت روزگار هم شدیم؟ گیج و مبهوت و بی خبر از افسانه ی همیشه زنده ی دوستی، لحظه هامونو با هم زندگی کردیم تا شدیم همه ی زندگی هم.عاقبت این حادثه شد منو تو با کیلومتر ها فاصله اما عطشناک و حریص واسه راهی که با خیال پردازیامون روشن کردیم.
باید به خودمون ببالیم، به خاطر نبض آینده ای که تو رگهامون هنوزم از پس این فاصله مارو زنده نگه داشته، به دریچه ای که روی دنیای عجیب و رمز گون بودن باز کردیم و به این دوستی که محکمتر از ما پای عهدش مونده...
