امروز دوباره بارون میومد و من شانس آوردم مسیری رو پیاده گز کنم...داشتم به نشریه و بدقولی های بیمه ایران و میرزایی پژوهشکده فک میکردم و اینکه چجوری نشریه رو پنجشنبه برسونم به همایش ساعت 5 بود، بارون ریزو ملایمی میومد، هوا زنده بودومن بودم و اتوباااان (نمیدونی چقد عاشق قدمیدن کنار اتوبانم)

هندزفری تو گوشم بودو مثل همیشه داشت تو مخم میکوبید که آهنگ قطع شد و اسمس برام اومد. فک کردم گلناره میخاد برنامه ی فردا رو بدونه اما دیدم 0936114...وقتی همین چنتا شماره اولو میخونم تموم تنم یخ میکنه. از زمان و مکان فارق شدم. حالا چیزیم نفرستادیااا همینکه به خودم گفتم امروز غروب به یاد من بوده کلی بلوا تو دلم درست شد. الان دقیقا 8 ماهه از زندگی هم رفتیم بیرون چیزی که واسم سؤاله اینه که کی از فکر هم بیرون خاهیم رفت...؟؟؟
نظرات شما عزیزان: