اینجا ته دنیای تنهاییه...آخر کرختی و بی حوصلگی. همه ی سکوتم پر از حضور توا . تموم کوچه پس کوچه ها روبه فکرت و به عشق دیدنت زیر پا گذاشتم. هر بار کسی رو از دور شبیه تو می دیدم خون تو سرم به جوش میومدو قلبم از سینه بیرون می زد اما بعدش که مطمئن می شدم تو نیستی تو بی فکری و عدم گم می شدم.
هر جایی رو که با هم رفتیم سرک کشیدم و بی خودانه به گذشته رفتم آخه لعنتی چه جوریه که زمان تونسته تو رو آروم کنه اما منو نه؟ که هیچ کس برام تو نشده؟
مهربون بودی؟ چنتا حرف قشنگ زدی که یادم مونده؟ خیلی تلاش کردی باهم بودنمون حسابی خوش بگذره؟ چرا اینقدر نداشتنت آزارم میده؟ چرا همه رو با تو مقایسه میکنم و همه پیشت بازندن؟
میدونی چند صد بار اومدم بهت اسمس بدم و از دلتنگیای کشندم واست بگم اما با هزار بد بختی خودمو سرگرم کردم که فراموشش کنم؟
مگه فرجه های امتحانی نیست؟ چرا نیومدی خونه؟ آخه تو این فصل کی طاقت میاره بمونه اهواز؟ اگه بروجردی چرا من تا حالا ندیدمت؟ نمیدونی با چه کنجکاوی تو هر ماشینو سرک میکشم شاید لحظه ای ببینمت. هر بار اسمسی میاد رو پام بند نیستم
دور ریختن اون همه خاطره که چندانم شیرین نیستن واسم مثل مرگه. خوب می دونم الان سرگرمی و داری با یکی دیگه روزگارتو خوش می گذرونی، می دونم تا الان با یکی دیگه خاطراتی ساختی که خاطراتت با من پیشش هیچه. مطمئنم اگه روزی باهم روبرو بشیم منو نخاهی شناخت اما بدون

از دل نرود هر آنکه از دیده برفت مهری که به دل نشست پاینده بود
نظرات شما عزیزان: